می دانم
میشود دوباره
میشود دوباره همه شب های زمستان را
بیدار ماند و
گریست
تا کی؟!
چه می دانم؟
می دانم که نقطه ای هست
پایانی
لحظه تسکینی
و محو همه این جا پاهای برهنه
بر زمین سرد خانه
اما
اکنون در میانه ام و
پایان را هنوز
انتظار نمی کشم
*************
سال دیگر
اگر که زمستان سخت دیگری را
جان به در ببرم
از طوفان اشک و
انجماد شب
پنجاه سال ناآگاهی را جشن می گیرم
پنجاه سال فریاد
پنجاه سال اشک
پنجاه سال خاموشی و
پنجاه سال پایکوبی.
چرا آسمان نمی غرد؟
چرا این زمین کهنه سال وامانده
اینهمه ساکت است؟!
چرا نگاهی از درز دری چوبین
ندوخته پرسشی را از کسی
به روز هایم؟
*****************
جریان اشک ها را پایان نیست؟
و خنده های پر صدای پر هیاهو را
نظاره گری؟
سکوت مرا آشنائی نیست؟
و رگبار بی مهابای ریزش کلمه هایم را
بستر آرامشی؟
*********
پایان بی پاسخ سئوالم
تسکینی نیست
دست کم اکنون نیست
من انتظار انجامی به هنگام و
به انسجام را
از لاب به لای صخره های سنگی
پیموده ام
با قطره های بی پایان اشک ها
این رود را
انجام نیست
102121 بازدید
24 بازدید امروز
8 بازدید دیروز
74 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian