×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

زنذگي نامهعلميعشقيو...

دويست دارم همه شما بخونين وراجبش نظر بدين

× اين وبلاگ درمورد زندگي نامه دوستام و........هست اميدوارم خوشتان بياد
×

آدرس وبلاگ من

batestamir.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/batesta

سنگینی عظیمی تکه ای از دلم را پوشانده

این روز ها که می گذرد تنهایم ؛ و این تنهایی را توی دنیا فقط تو می فهمی و تو. ادم ها می ایند  و می روند. خط می خورند. می میرند توی ذهنم؛ و من می مانم و پیله ای که دور خودم تنیده ام. وقت پروانه شدن کی می رسد؟! اصلا این پیله ای که من تنیده ام دور خودم قرار است من را پروانه کند؟! کسی از روز هایی نیامده چیزی نمی داند. تو برایم می نویسی :" سنگینی عظیمی تکه ای از دلم را پوشانده ..." من توی فکر و خیال فرو می روم که چه راست گفته ای. دستم را می گذارم روی دلم و به تکه ای فکر می کنم که روحم را سنگین کرده . روزهایی که گذشتند شبیه یک زلزله اخرین ریشتر من را تخریب کردند. شبیه خانه ای شده ام با نمایی مرمری، درش را که باز می کنی می بینی تمام سقف هایش فرو ریخته اند. این گونه ام من، و هیچ معماری این روز ها پیدا نمی شود که از نو بنایم کند.

گاهی خیال می کنم دوستی ما هم مثل دوستی همه دوستی هاست. خیال می کنم این فاصله است که صمیمیت بخشیده به بودن و حرف هایمان. بعد روزهایی از نظرم می گذرد که بودنت نعمتی بزرگ بود. روز های کنکور و گریه های شبانه ام. دلتنگی روز های دانشگاه و تنهایی عظیمی که انگار تمام مرا پوشانده ست. از پیشانی ام که کمی ان طرف تر بروی، می رسی بالای شقیقه هایم. تیر می کشد. انگار کسی در سرم راه می رود که خیال ایستادن ندارد، خیال بیرون رفتن و _برای همیشه _ ذهنم را تنها گذاشتن.

میان غریبه ها می گردم و در ازدحام خیابان ها و ادم ها گم می شوم. این شهر برای من و خنده هایم زیادی بزرگ است و وحشی. ادم ها زیادی تیزند برای دوست داشتن. می بُرند و فراموش می کنند. زخم می زنند و به روی خودشان نمی اورند. می شکنند و نگاه هم نمی کنند.

ادامس خرسی توی دهانم را باد می کنم و نمی دانم به چه فکر کنم. جایی توی سینه ام تیر می کشد. نمی دانم کدام اتفاق بود که دستم را گرفت و چرخاند. چرخاند. چرخاند. حالا منم و دنیایی که دور سرم می چرخد. می افتم و بلند می شوم. دنیا هنوز می چرخد.

به روز هایی که نیامده اند فکر می کنم. به نویسنده و شاعر شدن. به روز هایی که نشسته ام و دور و برم پر از کودکانی ست که می خواهم دنیا را برایشان نقاشی کنم. می خواهم توی دفترشان دنیایی را نقاشی کنند که پر از کبوتر است و ادمک هایی با لبخند های گشاد و درختانی همه از جنس افرا و سیب! به ساختمان هایی فکر می کنم که قرار است طراحی شان کنم. به سرزمین هایی که قرار است خاطره شوند در پستوی ذهنم. این ها انگار می توانند تسکینی شوند برای روز های تلخ. برای عقده هایی که انباشته شده اند. برای این که به ادم ها ثابت کنم من با  زخم هایتان هستم، پر رنگ و محکم!

ادم ها زخم می زنند و عین خیال شان نیست. این ادم ها... امان از این ادم ها که هر چه بزرگ تر می شویم زخم هایشان هم بزرگ تر می شوند. احمقانه است... نشسته ام از ادم هایی حرف می زنم که خودم هم جنس انها ام.هم رنگ و هم خوی انها. درد من چیست؟! از این دنیا و یک مشت موجود "انسان نما" چه می خواهم؟! نمی دانم... دنیا می چرخد. با همه ادم هایش . با چاله های عمیق اش که گاه تا فرسنگ ها می بلعندم.

جایی در سینه ام تیر می کشد و فقط تو می دانی که چقدر چیز کم است برای خوب بودن. این پیامبر کوچک از قومش خسته شده است. با قلبی شکسته و چشمانی خیس، گوشه ای نشسته و برای معجزه هایی که نمی داند کدام اتفاق را در بر می گیرد دعا می کند.

یکشنبه 28 شهریور 1389 - 10:07:13 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


hi


برای اینکه بدونین چطور میشه با يه دختر دوست شد؟!


کشتن سوسک


نطريات دوستان


ازدواج موفق


جادوی زمان


به نام خداوند دل


شعر های من


من از اوج احساسم


میدانی چرا


نمایش سایر مطالب قبلی

پیوند های وبلاگ

آمار وبلاگ

102196 بازدید

99 بازدید امروز

8 بازدید دیروز

149 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements