روزهای عجیبی داشتم.
روزهایی که مرز بین واقعیت و خیال را گم می کنی.
بین کابوس و بیداری.
بعد مراسم آقای رسام، بیماری بابا شدت گرفت و با استرس فراوان و دست تنها بدون حضور موثر خواهرم مجبور به پرستاری و دکتر و مداوا شدیم و دست آخر تصمیم به جراحی ، که البته خواهر به موقع از سفر کاری برگشت و باز مثل همیشه بود.
و هیچ چیز در این لحظات جای هم بستگی و اعتماد و دل گرمی خانواده را نمی گیره.هیچ چی.
یکی از شبها ، ساعت ده و نیم که در حال تعویض پست در بیمارستان بودم ، خسته از آسانسور پایین آمدم و برگشتم که به نگهبان شب خسته نباشید بگم که دیدم اکثر همکاران و دوستان توی پذیرش هستن !
هادی مرزبان / فرزانه کابلی/ ماریا حاجیها/ حسن ملکی /فردوس کاویانی/ رضا فیاضی/ محمد یعقوبی/ آیدا کیخایی و بهرنگ بقایی...
مبهوت هم اونا منو نگاه کردن و هم من اونا رو ..خلاصه مابقی جریان رو که دیگه همه می دونن. سکته مغزی بهروز و حضورش در همان بیمارستان که من از صبح ساعت 8 تا غروب اونجا بودم !
ملاقات بهروز و پیگیری حالش از پزشکش که دکتر خانوادگی و متخصص مغز و اعصاب پدرم و ناجی زندگیش بود ، هم بر وظایف روزانه ی بیمارستانیم اضافه شد.
اوضاع خیلی خوب نبود و لی خطر رفع شده بود.با ایمانی که به "دکتر طبسی "داشتم و دارم ، امیدم رو از دست ندادم.پدرم خودش رو یادش رفته بود و مدام در هر رفت و برگشت من می پرسید بهروز چطوره ؟!!
فردای اون روز به زنگ تلفن دوستی متوجه شدم که چند ساعت قبل "محمد ساربان " دوست دیگرمان برای ملاقات بهروز امده و او هم در لحظاتی که پشت آی.سی.یو بوده دچار تنش و ناراحتی میشه و بعد از معاینه در اورژانس و نوار قلب ، در سی.سی.یو بستری میشه !!
از اون موقعیت های طنز تلخ بود که اگر تو فیلم ببینیم باور کردنش مشکل و ناباورانه و اتفاقی است. سرتون رو درد نیارم کار من شده بود چرخیدن بین بخش چهار و آی.سی.یو و سی. سی. یو !! پرستاران باهام شوخی می کردن که تو از بدو ورود از همون پایین در هر طبقه یک بیمار داری!! و برای همه قوت قلب که حضور من در اونجا می تونه دقیق ترین و موثق ترین اخبار را بهشون بده.
در این لحظات که بعد مدت ها با آرامش و کمی رفع خستگی می تونم مطلبی بنویسم اوضاع تحت کنترله !
پدرم و آقای ساربان مرخص شدن و بهروز بقایی بعد از انتقال به سی.سی.یو ، امروز به بخش آورده شد و پزشکش از روند بهبودی ،اعلام رضایت.
از تمام دوستان و همراهانی که در این مدت با پیام جویای حالش بودن ممنونم و این یاد داشت را برای همه ی کسانی گذاشتم که تاکید کرده بودن از حال بهروز بهشون خبر بدم.
ولی به هر حال این سایه ی سیاه ،هم چنان بالای سر دوستان و همکارانمان می چرخد و
" جمشید لایق " نجیب و صبورانه در گذشت.