×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

زنذگي نامهعلميعشقيو...

دويست دارم همه شما بخونين وراجبش نظر بدين

× اين وبلاگ درمورد زندگي نامه دوستام و........هست اميدوارم خوشتان بياد
×

آدرس وبلاگ من

batestamir.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/batesta

شما چطور؟!!؟

من که دیگر

 هیچ عاشقی

           _ هیچ عاشقی را _

به جزمادران ، باور ندارم.

باقی ، عشاق سینه چاک خودخواهی هستند که به تلنگری، ساده ترین اعتقادات متعهدانه ی خود را به فراموشی غرور می سپارند !

...........

روزهای عجیبی داشتم.

روزهایی که مرز بین واقعیت و خیال را گم می کنی.

بین کابوس و بیداری.

بعد مراسم آقای رسام، بیماری بابا شدت گرفت و با استرس فراوان و دست تنها بدون حضور موثر خواهرم مجبور به پرستاری و دکتر و مداوا شدیم و دست آخر تصمیم به جراحی ، که البته خواهر به موقع از سفر کاری برگشت و باز مثل همیشه بود.

و هیچ چیز در این لحظات جای هم بستگی و اعتماد و دل گرمی خانواده را نمی گیره.هیچ چی.

یکی از شبها ، ساعت ده و نیم که در حال تعویض پست در بیمارستان بودم ، خسته از آسانسور پایین آمدم و برگشتم که به نگهبان شب خسته نباشید بگم که دیدم اکثر همکاران و دوستان توی پذیرش هستن !

هادی مرزبان / فرزانه کابلی/ ماریا حاجیها/ حسن ملکی /فردوس کاویانی/ رضا فیاضی/ محمد یعقوبی/ آیدا کیخایی و بهرنگ بقایی...

مبهوت هم اونا منو نگاه کردن و هم من اونا رو ..خلاصه مابقی جریان رو که دیگه همه می دونن. سکته مغزی بهروز و حضورش در همان بیمارستان که من از صبح ساعت 8 تا غروب اونجا بودم !

ملاقات بهروز و پیگیری حالش  از  پزشکش که دکتر خانوادگی و متخصص مغز و اعصاب پدرم و ناجی زندگیش بود  ، هم بر وظایف روزانه ی بیمارستانیم اضافه شد.

اوضاع خیلی خوب نبود و لی خطر رفع شده بود.با ایمانی که به "دکتر طبسی "داشتم و دارم ، امیدم رو از دست ندادم.پدرم خودش رو یادش رفته بود و مدام در هر رفت و برگشت من می پرسید بهروز چطوره ؟!!

فردای اون روز به زنگ تلفن دوستی متوجه شدم که چند ساعت قبل "محمد ساربان " دوست دیگرمان برای ملاقات بهروز امده و او هم در لحظاتی که پشت آی.سی.یو بوده دچار تنش و ناراحتی میشه و بعد از معاینه در اورژانس و نوار قلب ، در سی.سی.یو بستری میشه !!

از اون موقعیت های طنز تلخ بود که اگر تو فیلم ببینیم باور کردنش مشکل و ناباورانه و اتفاقی است. سرتون رو درد نیارم کار من شده بود چرخیدن بین بخش چهار و آی.سی.یو و سی. سی. یو !! پرستاران باهام شوخی می کردن که تو از بدو ورود از همون پایین در هر طبقه یک بیمار داری!! و برای همه قوت قلب که حضور من در اونجا می تونه دقیق ترین و موثق ترین اخبار را بهشون بده.

در این لحظات که بعد مدت ها با آرامش و کمی رفع خستگی می تونم مطلبی بنویسم اوضاع تحت کنترله !

پدرم و آقای ساربان مرخص شدن و بهروز بقایی بعد از انتقال به سی.سی.یو ، امروز به بخش آورده شد و پزشکش از روند بهبودی ،اعلام رضایت.

از تمام دوستان و همراهانی که در این مدت با پیام جویای حالش بودن ممنونم و این یاد داشت را برای همه ی کسانی گذاشتم که تاکید کرده بودن از حال بهروز بهشون خبر بدم.

ولی به هر حال این سایه ی سیاه ،هم چنان بالای سر دوستان و همکارانمان می چرخد و

" جمشید لایق " نجیب و صبورانه در گذشت.


همکار و دوست قدیمی " بهروز بقایی" بعد از یک عارضه ی مغزی خفیف در آی .سی. یو بستری است.

برای زودترگذراندن روزهای سخت و بهبودش،همه با هم دعا کنیم.


پی نوشت : این نتیجه ،فارغ از جنسیت گرایی است !!

یکشنبه 28 شهریور 1389 - 9:58:18 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


hi


برای اینکه بدونین چطور میشه با يه دختر دوست شد؟!


کشتن سوسک


نطريات دوستان


ازدواج موفق


جادوی زمان


به نام خداوند دل


شعر های من


من از اوج احساسم


میدانی چرا


نمایش سایر مطالب قبلی

پیوند های وبلاگ

آمار وبلاگ

102217 بازدید

120 بازدید امروز

8 بازدید دیروز

170 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements